اشعار منصوره عرب سرهنگی

  • متولد:

منم، همان که صدا مي زدیش: دختر بابا / منصوره عرب سرهنگی

بخواب بر سر زانوي خسته ِ ام، سر بابا

منم، همان که صدا مي زدیش: دختر بابا

دلم گرفت از این کوچه هاي سرد غریبه

چه دیر آمدي اي سر؟! کجاست پیکر بابا؟

میان شام سیاهي که یک ستاره ندارد

دلم خوش ست به نور حضور پرپر بابا

چرا نبود در آن روز، فرصتي که خدایا

ِمن سه ساله شوم پاسدار سنگر بابا؟

چه خوب مي شد اگر مي شد این پرنده ی کوچک

میان خون و پریدن، فداي باور بابا

صبور باش! سرت سر بلند باد! مبادا

نگاه دشمني افتد به دیده ی تر بابا

بخوان براي من امشب در این سکوت خرابه

که خواب سرخ ببینم، بریده حنجر بابا

دلم گرفت از این کوچه هاي سرد غریبه

چه دیر آمدي اي سر!؟ کجاست پیکر بابا؟

مرا ببر به دیارم، به کوچه هاي مدینه

به خانه مان، به همان کلبه ی محقر بابا

بخواب بر سر زانوي خسته ام...


و چند لحظه ی بعد، آن صداي گریه نیامد

رسیده بود گل کوچکي به محضر بابا

2735 0 3.29